حال خونین دلان که گوید بازشرمش از چشم می پرستان بادجز فلاطون خم نشین شرابهر که چون لاله کاسه گردان شدنگشاید دلم چو غنچه اگربس که در پرده چنگ گفت سخنگرد بیت الحرام خم حافظ |
|
و از فلک خون خم که جوید بازنرگس مست اگر بروید بازسر حکمت به ما که گوید باززین جفا رخ به خون بشوید بازساغری از لبش نبوید بازببرش موی تا نموید بازگر نمیرد به سر بپوید باز |