تاکی به تمنای وصال تو یگانه |
|
اشکم شود،از هر مژه چون سیل روانه | |
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟ |
|
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه | |
|
□
رفتم به در صومعهی عابد و زاهد |
|
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد | |
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد |
|
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد | |
|
□
روزی که برفتند حریفان پی هر کار |
|
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار | |
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار |
|
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار | |
|
□
هر در که زنم،صاحب آن خانه تویی تو |
|
هر جا که روم،پرتو کاشانه تویی تو | |
در میکده و دیر که جانانه تویی تو |
|
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو | |
|
□
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید |
|
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید | |
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید |
|
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید | |
|
□
عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید |
|
دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید | |
تا غنچهی بشکفتهی این باغ که بوید |
|
هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید | |
|
□
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست |
|
هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست | |
امید وی از عاطفت دم به دم توست |
|
تقصیر خیالی به امید کرم توست | |
|
پس کی از سفر بر میگردی؟ L
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غم ها
گلپونه ها بی هم زبانی آتشم زد
گلپونه ها نا مهربانی آتشم زد
می خواهم امشب تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم
چیطور یه نفر میتونه انقدر بد باشه.. حیفی تمومی خوبیا...
این پستا ادیت کن ! دیروزا بنویس پیلیز
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
تا دل هرزهگرد من رفت بچین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کنم
دل به امید روی او همدم جان نمی شود
جان به هوای کوی او خدمت جان نمی کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند
خوش آن ساعت که یار از در، در آیود
شب هجرون و روز غم سرآیود
ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق
همی واجم که جایش دلبر آیود
ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست