پتــــو

پتو ۲ نفر

پتــــو

پتو ۲ نفر

بیا دیگه تو بغلم...

تاکی به تمنای وصال تو یگانه

 

اشکم شود،از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟

 

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد

 

دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد

در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد

 

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

 

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

 

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم،صاحب آن خانه تویی تو

 

هر جا که روم،پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

 

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید

 

پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

 

یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم، من که روم خانه به خانه

عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید

 

دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید

تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید

 

هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست

 

هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست

امید وی از عاطفت دم به دم توست

 

تقصیر خیالی به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

 

پس کی از سفر بر میگردی؟ L

حال خونین دلان که گوید باز

حال خونین دلان که گوید بازشرمش از چشم می پرستان بادجز فلاطون خم نشین شرابهر که چون لاله کاسه گردان شدنگشاید دلم چو غنچه اگربس که در پرده چنگ گفت سخنگرد بیت الحرام خم حافظ و از فلک خون خم که جوید بازنرگس مست اگر بروید بازسر حکمت به ما که گوید باززین جفا رخ به خون بشوید بازساغری از لبش نبوید بازببرش موی تا نموید بازگر نمیرد به سر بپوید باز

 

عجب.. هی..

عجب آن دلبر زیبا کجا شدمیان ما چو شمعی نور می​داددلم چون برگ می​لرزد همه روزبرو بر ره بپرس از رهگذریانبرو در باغ پرس از باغبانانبرو بر بام پرس از پاسبانانچو دیوانه همی​گردم به صحرادو چشم من چو جیحون شد ز گریهز ماه و زهره می​پرسم همه شبچو آن ماست چون با دیگرانستدل و جانش چو با الله پیوستبگو روشن که شمس الدین تبریز عجب آن سرو خوش بالا کجا شدکجا شد ای عجب بی​ما کجا شدکه دلبر نیم شب تنها کجا شدکه آن همراه جان افزا کجا شدکه آن شاخ گل رعنا کجا شدکه آن سلطان بی​همتا کجا شدکه آن آهو در این صحرا کجا شدکه آن گوهر در این دریا کجا شدکه آن مه رو بر این بالا کجا شدچو این جا نیست او آن جا کجا شداگر زین آب و گل شد لاکجا شدچو گفت الشمس لا یخفی کجا شد

...

گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد

خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد

من مانده ام تنهای تنها

من مانده ام تنها میان سیل غم ها

گلپونه ها بی هم زبانی آتشم زد

گلپونه ها نا مهربانی آتشم زد

می خواهم امشب تا سحر گاهان بخوانم

افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم

 

...

...

بد

چیطور یه نفر میتونه انقدر بد باشه.. حیفی تمومی خوبیا...

پیک نیک

این پستا ادیت کن ! دیروزا بنویس پیلیز

میل چمن نمی کند

سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند

همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند

 

تا دل هرزهگرد من رفت بچین زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند

 

با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب

کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کنم

 

دل به امید روی او همدم جان نمی شود

جان به هوای کوی او خدمت جان نمی کند

 

ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد

کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند

Happy Birthday Toooo You

 عزیزم تولدت مبارک...  

ته دوری از برم دل در برم نیست..

 

خوش آن ساعت که یار از در، در آیود
شب هجرون و روز غم سرآیود
ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق
همی واجم که جایش دلبر آیود
 

ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست