پتــــو

پتو ۲ نفر

پتــــو

پتو ۲ نفر

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم..........

امید جانم ز سفر بازآمد
شکر دهانم ز سفر بازامد
عزیز آن که بی خبر   به ناگهان رود سحر
چو ندارد دیگر دلبندی
به لبش ننشیند لبخندی

چو غنچهُ سپیده دم
شکفته شد لبم ز هم
که شنیدم یارم بازآمد
ز سفر غم خوارم بازآمد

همچنان  که عاقبت
پس از همه شب بدمد سحر ناگهان
نگارِ من  چنان مه نو آمد از سفر

همچنان  که عاقبت
پس از همه شب بدمد سحر ناگهان
نگارِ من  چنان مِه نو آمد از سفر
من هم  پس از آن دوری
بعد از  غم مهجوری
یک شاخهُ گل
بردم به برش
یک شاخه گل بردم به برش

دیدم  که نگارِ من
سرخوش  ز کنار من
بگذشت و به بر یارِ دگرش
بگذشت و به بر
یارِ دگرش

وای از آن گلی که دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود   خموش و یک جهان سخن بود

گل  که شهره شد به بی وفایی
زِ دیدن چنین جدایی
ز غصه پاره پیرهن بود

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ب.ظ http://akharinharfa.blogsky.com

آره؟؟!!!

یاس پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ب.ظ http://gheddis.blogsky.com

سلام
پتو؟ مردم عجب اسم هایی دارن
شوخی کردم وب جالب داری موفق باشی

[ بدون نام ] یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:16 ق.ظ

کاشکی بر نمی گشت..

[ بدون نام ] یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:02 ب.ظ

سیزده ساعت پشت هم نت میمونی ولی اینجا نمیای...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:20 ق.ظ

زندگی سگی! دوباره تو اوج نبودنم.. حاضرم بمیرم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد