پتو جون دلم برات میسوزه.. این آقای پتو اینقدر سر شلوغه که تو رو یادش میره.. خانومه پتو ام که از آقای پتو میترسه پس هیچی نمیگه تا کارای آقا تموم بشه شاید یه روزی روزگاری یادش بیاد که یه پتویی هم داشتیم.......
پتو
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 ساعت 12:01 ق.ظ
دیروز رفتیم رهروان یه عالم همو زدیم بعدم دوس شدیم اومدیم خونه.. خوب بود!
پریروز رفتیم مسافرت مسجد کاااااج.. از دم خونه برجیمونم گذشتیم ولی کارامونو کرده بودیم توش نرفتیم:p