دیروز در کمال بی شرمی زنگ زدی به مامانم و هر چی از دهن کثیفت در اومد بهشون گفتی.. مطمئن باش که نمی بخشمت و یه جایی تلافی می کنم.. واقعا برا خودم متاسفم که عاشق یه حیوون پست فطرتم و ترک کردنش برام سخته.. عصر زنگ زدی و گفتی بت نیاز دارم! اومدم پیشت و الان بیش از حد پشیمونم از این حماقتی که کردم.. اون چشای کور شدت همه چیو خراب می کنه.. ولی میدونم که دیگه نمیام.. شب موقع برگشت تصادف کردم و بازم محتاجت بودم.. میدونم خیلی بدبختم..
الانم زنگ زدی گفتی داری از پیک نیک بر می گردی.. صدای هر و کر دوس دخترات میومد و توام که داشتی زور میزدی که دپ باشی ولی تابلویی..